عقد اخوت ميان مسلمانان
اينجا يك مسئلهاى است كه بايد آن را عرض كنم و آن ايناست كه پيغمبر اكرم هنگامى كه مهاجرين از مكه به مدينه آمدند-همانطور كه مكرر شنيدهايد-ميان آنها و انصار عقد اخوت يعنىپيمان برادرى برقرار كرد:هر يك از مهاجرين را با يكى از انصار;ياخودشان همديگر را انتخاب مىكردند و پيغمبر اكرم آنها را برادر يكديگرقرار مىداد.مسئله برادر خواندگى يا عقد اخوت،الآن هم مطرحاست.لابد در كتابهاى دعا مثل«مفاتيح»خواندهايد كه در روزهجدهم ماه ذى الحجه كه روز غدير است،سنت است كه مسلمانان بايكديگر صيغه برادرى بخوانند،و پس از آن حقوقى بر يكديگر علاوهپيدا مىكنند،مثلا به يكديگر حق پيدا مىكنند كه يكديگر را در مواقعدعا فراموش نكنند،حق پيدا مىكنند كه در قيامت از يكديگر شفاعتكنند،حق پيدا مىكنند كه در خوبيها هر يك ديگرى را مقدم بداردبر ديگران،و از اين قبيل.
گفتيم پيغمبر اكرم در صدر اسلام عقد اخوت بست ميانمهاجرين و انصار و حتى در ابتدا ميان آنها ارث برقرار كرد يعنى گفتاينها از يكديگر ارث مىبرند.البته اين يك حكم استثنائى بود براى مدت معين.اگر يك مهاجر مىمرد،چيزى اگر داشت به برادرانصارى او مىرسيد،و بر عكس.در آن مدتى كه مسلمين در مضيقهبودند پيغمبر اين حكم را برقرار كرد،بعد حكم را برداشت و فرمود ارثبر همان اساس قرابت و خويشاوندى است،كه هنوز هم اين حكم باقىاست.و در همان جاست كه مسئله برادرى پيغمبر با امير المؤمنين مطرحاست.اين را اهل تسنن هم قبول دارند.پيغمبر اكرم ميان هر يك ازمهاجرين و انصار عقد اخوت بست و طبق قاعده بايد ميان على(ع)كهاز مهاجرين است و يكى از انصار عقد اخوت برقرار بكند ولى باهيچيك از انصار عقد اخوت برقرار نكرد.نوشتهاند كه على(ع)آمدنزد پيغمبر و فرمود:يا رسول الله!پس برادر من كو؟شما هر كسى را بايكى برادر كرديد.برادر من كو؟فرمود:انا اخوك من برادر تو هستم.
اين يكى از بزرگترين افتخارات امير المؤمنين است كه نشان مىدهدامير المؤمنين در ميان صحابه پيغمبر يك وضع استثنائى دارد،او رانمىشود با ديگران همسر كرد،هم ترازو قرار داد،و الا خود پيغمبر علىالقاعده بايد مستثنى باشد و تازه اگر هم مستثنى نباشد،پيغمبر هم ازمهاجرين است و بايد با يكى از انصار عقد اخوت ببندد،و على(ع)همبا يكى از انصار.ولى نه، ميان خودش و على(ع)عقد اخوت بست.
اين بود كه اين سمت برادرى و اين شرف برادرى براى هميشه براىعلى(ع)باقى ماند و خود حضرت از خودش به اين سمتياد مىكند وديگران هم مىگويند:اخو رسول الله برادر پيغمبر. على پسر عموىپيغمبر بود از نظر نسب،ولى مىگويند برادر پيغمبر.به اعتبار هميناست.در اين وقت[وقت بستن عقد اخوت ميان مهاجرين و انصار، رسول خدا]فرمود:اينها ولى يكديگرند.تا يك مدت موقتى اينولايت،اثرش ارث بردن هم بود كه از يكديگر ارث مىبردند. ايندو دسته.
و الذين آمنوا و لم يهاجروا آنان كه ايمان دارند اما هجرتنكردهاند.خيليها بودند كه نتوانستند از مال و ثروتشان،ازخويشاوندانشان،از زن و بچههاشان بگذرند. ما لكم من ولايتهممن شىء حتى يهاجروا .آنها در اين ولايتشريك نيستند،تا وقتىكه مهاجرت كنند. اينها الآن كه آنجا ماندهاند جزو آنها هستند.البتهمسلماناند،ولى در اين روابط نزديك ولايتى كه مسلمين نسبت بهيكديگر دارند شريك نيستند.قرآن استثنا مىكند،مىگويد ولى اين كهمىگويم آنها با شما برادر نيستند نه به معنى اين است كه آنها مثل كافرانهستند.نه،اگر روزى احتياج به كمك داشته باشند و از شما كمكبخواهند و كمك كردن هم براى شما جايز باشد-نه اينكه از شماكمك بخواهند مثلا عليه قومى كه با شما عهد و پيمان بستهاند-دراين صورت بايد كمكشان بدهيد.اما اين در موردى است كه آنها از شماكمك بخواهند.در غير اين مورد،حقوقى كه ساير مسلمين نسبت بهيكديگر دارند براى آنها محفوظ نيست،چون آنها هنوز در بلد كفرهستند،نيامدهاند جزو جامعه اسلامى.
و ان استنصروكم فى الدين فعليكم النصر الا على قومبينكم و بينهم ميثاق .اما اگر در راه دينشان از شما كمك بخواهند بايد بهآنها كمك كنيد مگر آنكه كمك بخواهند از شما عليه قومى كه شما باآنها قرارداد بستهايد.اگر يادتان باشد در آيات پيش ما مسائلى را طرح كرديم راجع به اينكه قرآن مىفرمايد اگر با مشركين هم قرارداد صلحىامضاء بكنيد،يك پيمانى امضاء بكنيد،آن قرارداد را بايد محترمبشماريد مگر آنكه اين قرارداد از طرف آنها نقض بشود يا علائم قطعىاين كه تصميم بر نقض آن دارند آشكار شود،يعنى نگرانى تصميم بر نقضاز سوى آنها،پيدا بشود.ولى اگر صرفا نگرانى است و هنوز نقضنكردهاند حق نداريد آنها را غافلگير كنيد.بايد به آنها اعلام بكنيد كهما ديگر قرارداد خودمان را نقض كرديم: و اما تخافن من قوم خيانةفانبذ اليهم على سواء به آنها اعلام كن كه قراردادى بين ما نيست،بنابراين برابر يكديگر هستيم و هيچ تعهدى نسبت به يكديگر نداريم.
پس قرآن جايز مىشمارد كه اگر مسلمين در جائى مصلحتبدانند،با كفار قرارداد صلح يعنى قرارداد عدم تعرض ببندند;و مادامىكه مواد آن قرارداد از طرف دشمن نقض نشده استيا علامت نقضپيدا نشده است بايد آن را محترم بشمارند.لذا در اينجا مىگويد اگرمسلمانانى كه در بلاد كفر زندگى مىكنند از شما كمك بخواهند،شماكمك بدهيد مگر كمك عليه قومى باشد كه شما با آنها پيمان عدمتعرض بستهايد كه اگر بخواهيد كمك بدهيد بايد بر خلاف پيمانرفتار كنيد.در اينجا نبايد كمك كنيد.
و الذين كفروا بعضهم اولياء بعض اما كافران خودشان بايكديگر پيوند دارند.همانطور كه بعضى از مفسرين مخصوصا علامهطباطبائى در تفسير«الميزان»مىفرمايند،قرآن در اينجا نمىخواهدتكليف براى كفار تعيين كند.كفار كه تابع دستور اسلام نيستند.
مىخواهد بگويد بين خود آنها ولايت هم پيمانى و همكارى وجود دارد; شما جزو آنها نشويد. آنوقت مىبينيم كه قرآن در اينجا چه تهديدىمىكند: الا تفعلوه تكن فتنة فى الارض و فساد كبير اگر اين تركولاء كفار را در ميان خودتان حفظ نكنيد فتنه و فساد بزرگى در روىزمين پيدا مىشود.
ما مسلمانها نشستهايم چشمهاى خودمان را بستهايم،پيوستهمىگوئيم چرا ما مسلمانها اين جور شكستخورده هستيم؟چرا مامسلمانها ذليل هستيم؟خيال مىكنيم همين قدر كه ما اذان و اقامه گفتيمو نماز خوانديم ديگر مسلمانيمان كامل است;ما كه اشهد ان لا الهالا الله و اشهد ان محمدا رسول الله مىگوئيم بنابراين مسلمانكامل هستيم.در حالى كه اسلام يك دستورهاى ديگرى هم دارد.ازمهمترين دستورهاى اسلام همين دستور روابط خاص اجتماعى ميان مامسلمين است،همين كه مىگويد اگر نكنيد اوضاع خيلى خراب است.
ما نكرديم اوضاع هم خراب است.اين خيلى واضح است:به اندازهاىكه ما مسلمين خودمان عليه يكديگر فعاليت مىكنيم دشمنان ما عليه مافعاليت نمىكنند.چندى پيش ديدم يك آقاى محترمى اظهار ناراحتىمىكرد كه فلان شخص گفته است هيچ فرق نمىكند كه فلسطينيهااسرائيليها را بكشند يا اسرائيليها فلسطينيها را بكشند!از يك طرف قرآنمىگويد: و الذين كفروا بعضهم اولياء بعض الا تفعلوه تكن فتنةفى الارض و فساد كبير ،از طرف ديگر ما مىگوئيم اسرائيل كهالد الخصام مسلمين استيعنى مسلمين دشمنى عنودتر و خطرناكتر ازاسرائيلىها ندارند،هيچ فرق نمىكند كه آنها فلسطينيها را بكشند و يافلسطينيها آنها را. بعد هم مىخواهيم يك ملتسعادتمند باشيم.من با شنيدن اين حرف ياد آن حديث افتادم. حديث معروفى است در تفسيرامام عسكرى(ع)،و از قديم يادم هست.امام راجع به بعضى از آنهائىكه نامشان علماست و در آخر الزمان پيدا مىشوند مىفرمايد:هم اضرعلى ضعفاء شيعتنا من جيش يزيد على الحسين بن على عليهالسلام و اصحابه (5) .يعنى ضرر اينها بر امت اسلام از لشكر يزيد برحسين بن على(ع)بيشتر است.واقعا هم همين طور است.آدمى كه اينفكر را در ميان مردم تبليغ بكند،ضررش بر اسلام از لشكر يزيد بر امامحسين كمتر نيست.
الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله و الذين آوواو نصروا اولئك هم المؤمنون حقا لهم مغفرة و رزق كريم بارديگر از مهاجرين و انصار تجليل و تعظيم مىكند:آن با ايمانان، آنمهاجران،آن مجاهدان در راه خدا،و اين انصار كه پناه دادند و يارىكردند آنها را،اينها مؤمنين حقيقى هستند.معلوم مىشود كه وقتى انسانپاكباخته شد،در راه ايمان و عقيده خودش از همه چيز گذشت،علامتاين است كه مؤمن حقيقى است. لهم مغفرة و رزق كريم خداگذشتههاى اينها را مىآمرزد و خدا روزى بزرگوارى به اينها عنايتمىكند.مقصود از روزى فقط خورد و خوراك نيست;يعنى نعمتهايىآنچنان بزرگوارانه به اينها عنايت مىكند كه شما تصورش را نمىكنيد.
و الذين آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معكم .تا اينجاهمهاش صحبت از مهاجرين اولين[و انصار]بود.و اما آنان كه ايمانآوردند ولى بعدها ايمان آوردند نه در آن دوران بسيار سخت،و مهاجرتكردند و بعد هم پابپاى شما مجاهده كردند فاولئك منكم اينها هم ازشما هستند. معنايش اين است كه البته در درجه شما نيستند اما از شماهستند.اينها را هم از خودتان خارج ندانيد.يعنى حكم مهاجرين رادارند،جزء جامعه اسلامى هستند،جزء اين پيكر هستند اما هرگز اينهابه درجه آن مهاجرين اولين و آن انصار نمىرسند. و اولوا الارحامبعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ان الله بكل شىء عليم .چوندر اين آيات،زياد از نزديك بودن مؤمنين به يكديگر سخن رفته است،از اينكه اينها نزديكترين افراد به يكديگر هستند،و به اصطلاح صحبتاز پيوند روحى و معنوى است،مخصوصا با توجه به اين كه تواريخمىگويند پيغمبر اكرم براى يك مدت موقت ارث هم در ميان آنها برقراركرد;براى اينكه مسلمين خيال نكنند كه پيوند جسمانى به كلى بىاثراست،هر چه هست پيوند معنوى است و بنابراين در مسئله ارث كهانتقال مال و ثروت است،مال و ثروت فقط به برادران مسلمانمىرسد نه به خويشاوندان نسبى و سببى،قرآن مىگويد: اولوا الارحامبعضهم اولى ببعض فى كتاب الله لكن خويشاوندان به يكديگراولويت دارند.يعنى در مسئله ارث،باز آنچه حاكم ستخويشاوندىاست نه چيز ديگر. ان الله بكل شىء عليم خدا به همه چيز دانا وآگاه است.
در اينجا سوره مباركه انفال پايان مىپذيرد و بعد سوره برائتشروع مىشود.توضيح مختصرى راجع به سوره برائت عرض مىكنم و بعدتفسير مفصل آن باشد براى هفته آينده انشاء الله. در ميان سورههاى قرآن يك سوره داريم كه اول آن فاقد بسمالله است،و آن،سوره برائت است.قرآن را كه مىگويند 114 سورهاست به اعتبار اين است كه سوره برائت را هم سوره مستقل و جدا ازسوره انفال شمردهاند.راجع به اين كه چرا اين سوره«بسم الله»ندارد دووجه است.يك وجه اين است كه اساسا«برائت»يك سوره مستقلنيست،تتمه سوره انفال است.اتفاقا آياتش هم از سنخ مطالب آيات«انفال»است.ممكن است بگوييد اثر اين امر چيست كه ما بگوئيماين دو تا يك سوره استيا دو سوره.البته اثرش در دو حالت مذكورفرق مىكند. به عقيده ما شيعيان،در نماز،بعد از حمد يك سوره كاملرا بايد خواند.اگر بگوئيم«انفال»و«برائت»يك سوره است پسچنانچه كسى«انفال»را شروع بكند بايد برائت را هم بخواند،و اگربگوئيم«انفال»و«برائت»دو سوره است،يكى از اين دو را كهبخواند كافى است و بلكه ديگرى را نمىتواند بخواند چون قران بينسورتين است و قران بين سورتين اشكال دارد. ولى قول ديگر اين استكه سوره برائت يك سوره مستقل است.اگر بگوئيم سوره مستقل چرا«بسم الله»ندارد،مىگويند علتش اين است كه اين سوره،سورهغضب است،سوره اعلام جنگ و اعلام خطر به كفار است.اين سورهدر سال نهم هجرى نازل شده است.مىدانيد كه پيغمبر اكرم در سنچهل سالگى مبعوث شدند.13 سال در مكه بسر بردند و عدهاى درمكه مسلمان شدند.آن سيزده سال فوق العاده براى پيغمبر و مسلمينرنجآور بود.ده سال آخر عمرشان در مدينه بودند(پنجاه و سه سالگىآمدند به مدينه،ده سال هم در مدينه بودند و در شصت و سه سالگى از دنيا رفتند).در اين ده سال مدينه سالهاى اول آن سختتر از سالهاىپيش بود.
در سال هشتم هجرت مكه را فتح كردند.البته قبلا فتوحاتىنصيب مسلمين شده بود،ولى مكه كه فتح شد ديگر اسلام قدرتخودش را در جزيرة العرب تثبيت كرد. اذا جاء نصر الله و الفتح ورايت الناس يدخلون فى دين الله افواجا فسبح بحمد ربكو استغفره انه كان توابا .بعد از فتح مكه،كفار قريش،هم پيمان بامسلمين بودند،يك پيمانكى با مسلمين داشتند گو اينكه آن را نقضكرده بودند.ولى هنوز قريش در حال شرك و بتپرستى بسر مىبردند،مسلمين هم در حال خداپرستى،اما با همديگر همزيستى داشتند.ايامحج پيش آمد.مسلمين براى انجام حج از مكه خارج شدند،قريش همخارج شد،با تفاوتى كه ميان حج قريش و حج مسلمين بود.حجيكسنت ابراهيمى است ولى قريش بدعتهايى در آن به وجود آورده بودندكه اسلام آمد آنها را نسخ كرد.از جمله اينكه وقتى به عرفات مىرفتنددون شان مىدانستند،تا حدود منى و مشعر مىرفتند و از همان جا برمىگشتند.يك سال به همين ترتيب حج صورت گرفتيعنى مشركينحج كردند،مسلمين هم حج كردند;مسلمين يك امير الحاج داشتند، آنها هم يك امير الحاج.در سال نهم هم ابتدا گمان مىرفت همين جورخواهد بود يعنى مسلمين براى خودشان هستند و كفار براى خودشان.
در همين اوقات بود كه گروه زيادى از قريش پيمان خود را شكستهبودند و به همين دليل اسلام ديگر هم پيمانى با آنها را قبول نمىكرد.دراينجا بود كه سوره برائت نازل شد اينجاست داستان معروفى كه باز جزء مفاخر امير المؤمنين است.فى الجمله اختلافى ميان شيعه و سنىهست كه سنيها يكجور نقل مىكنند،شيعهها جور ديگر،ولى بسيارى ازسنيها مثل شيعهها نقل كردهاند.قضيه از اين قرار است:ابو بكر مامورشد كه امير الحاج مسلمين باشد. حركت كرد با مسلمين و رفت.وحىنازل شد بر پيغمبر اكرم(اين را اهل تسنن هم قبول دارند) كه از اينسال به بعد ديگر مشركين حق ندارند در امر حجشركت كنند بلكه شمابا آنها هيچ پيمانى نداريد و در حال جنگ[هستيد]و چهار ماه هم بهآنها مهلت بدهيد.در آن چهار ماه آزادند هر جا مىخواهند بروند،و دراين مدت تصميم خودشان را بگيرند.اين اعلام غضبناك را كى بايداعلام بكند؟وحى شد كه تو خودت شخصا بايد اعلام بكنى يا كسىاز تو پيغمبر اكرم چون خودشان نمىخواستند بروند اعلام كنند،دادند بهعلى(ع).على(ع)آمد و در بين راه به مسلمين رسيد،در حالى كه آن شترمعروف پيغمبر را سوار بود.ابو بكر در خيمهاى بود.ناگهان صداى شترپيغمبر را شنيد.مضطرب شد كه شتر پيغمبر اينجا چه مىكند؟!ديدعلى(ع)آمده است.ناراحتشد.گفتحتما خبر وحشتناكى استبراى من.
در اينجا حدود نيمى از اهل تسنن مىگويند:ابو بكر ازعلى(ع)پرسيد آيا من حج را ادامه بدهم و تو فقط مامور ابلاغ سورهبرائت هستى يا من بايد برگردم؟و على(ع)فرمود:تو كار حجت راادامه بده،سوره برائت را من بايد اعلام بكنم به حكم اين كه يا بايدپيغمبر اعلام بكند يا كسى كه از او است.عدهاى ديگر از اهل تسننمثل همه شيعيان مىگويند:نه،ابو بكر به دستور پيغمبر برگشت و اساسا آن سال حج نكرد;على(ع)،هم امارت حجاج را بر عهده داشت و همسوره برائت را بر مردم خواند،كه تفسيرش باشد ان شاء الله براى هفتهآينده.
نظرات شما عزیزان: